- پیره مرد
- مرد پیر
معنی پیره مرد - جستجوی لغت در جدول جو
- پیره مرد
- پیرمرد، مرد پیر، مرد سال خورده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارچه زردی که یهودیان درقدیم برای امتیاز از مسلمانان بجامه خود میدوخته اند زرد پاره
زردپاره، پارچۀ زرد رنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود می دوخته اند، جهودانه
فرد کامل، عقل کل، مرد دانا
صاحب موی سفیددارای موی کافوری سالخورده: یکی پیر سر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و بافر و کام. (شا. بخ 1452: 6)
نیکخواه خیر اندیش، کارساز کارگزار، زیرک هوشیار
مرد دلیر شجاع بی باک، کسی که سرد و گرم مجاهدت را کشیده و تلخ و شیرین ریاضات چشیده و از حظ نفس فارغ گشته
پیر، سال خورده، سپیدموی، برای مثال پدر پیره سر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲ - ۷۲۶)
عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل
مرد برگزیده، جوانمرد، کنایه از بی ریا
مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند
مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال