گرد تیره و سیاه. خاک سیاه برآمده از زمین. گرد و خاکی سیاه و مظلم: زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندر آمد سر تیره گرد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. که از راه ایران یکی تیره گرد برآمد کزو روز شد لاجورد. فردوسی
گرد تیره و سیاه. خاک سیاه برآمده از زمین. گرد و خاکی سیاه و مظلم: زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندر آمد سر تیره گرد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. که از راه ایران یکی تیره گرد برآمد کزو روز شد لاجورد. فردوسی
نادان و کودن. (ناظم الاطباء). بداندیشه. تاریک عقل: قیاس خشم بود دشمنان تیره خرد قیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق. میر معزی (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
نادان و کودن. (ناظم الاطباء). بداندیشه. تاریک عقل: قیاس خشم بود دشمنان تیره خرد قیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق. میر معزی (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن: یکی پیرمرد است بر سان شیر نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی. چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه. فردوسی. زن و کودک و پیرمردان براه برفتند گریان بنزدیک شاه. فردوسی. عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد. عطار. ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی. جوانی فرارفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی بدرد. سعدی. یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم ز پیران مردم شناس قدیم. سعدی. پیرمردی لطیف در بغداد دختر خود بکفشدوزی داد. سعدی. ز نخوت برو التفاتی نکرد جوان سربرآورد کای پیرمرد. سعدی. جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. (گلستان). پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن: یکی پیرمرد است بر سان شیر نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی. چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه. فردوسی. زن و کودک و پیرمردان براه برفتند گریان بنزدیک شاه. فردوسی. عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد. عطار. ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد طلب ده درم سنگ فانیذ کرد. سعدی. جوانی فرارفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی بدرد. سعدی. یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم ز پیران مردم شناس قدیم. سعدی. پیرمردی لطیف در بغداد دختر خود بکفشدوزی داد. سعدی. ز نخوت برو التفاتی نکرد جوان سربرآورد کای پیرمرد. سعدی. جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت. سعدی. پیرمردی ز نزع می نالید پیرزن صندلش همی مالید. (گلستان). پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان)
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس. ناصرخسرو. زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239). بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد. سعدی
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس. ناصرخسرو. زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239). بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد. سعدی
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویۀشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفۀ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 27هزارگزی شمال کلیبر و 27هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل، مایل بگرمی. دارای 106 تن سکنه. آب آن از رود خانه سلین و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 27هزارگزی شمال کلیبر و 27هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، معتدل، مایل بگرمی. دارای 106 تن سکنه. آب آن از رود خانه سلین و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده: یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام. فردوسی. پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی. فردوسی. پدر پیره سر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد ازو نام و فر و هنر. فردوسی. چرا بایدم زنده با پیره سر بخاک اندرافکنده چندین پسر. فردوسی. ، سالخوردگی. پیری: جهاندیده گودرز با پیره سر نه پور و نبیره نه بوم و نه بر. فردوسی. همان شاه لهراسپ با پیره سر همه بلخ ازو گشت زیر و زبر. فردوسی. چنین گفت گودرز با پیره سر که تا من بمردی ببستم کمر. فردوسی. ابا پیره سر تن برین رزمگاه بکشتن دهم پیش ایران سپاه. فردوسی
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده: یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام. فردوسی. پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی. فردوسی. پدر پیره سر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد ازو نام و فر و هنر. فردوسی. چرا بایدم زنده با پیره سر بخاک اندرافکنده چندین پسر. فردوسی. ، سالخوردگی. پیری: جهاندیده گودرز با پیره سر نه پور و نبیره نه بوم و نه بر. فردوسی. همان شاه لهراسپ با پیره سر همه بلخ ازو گشت زیر و زبر. فردوسی. چنین گفت گودرز با پیره سر که تا من بمردی ببستم کمر. فردوسی. ابا پیره سر تن برین رزمگاه بکشتن دهم پیش ایران سپاه. فردوسی